جدول جو
جدول جو

معنی شبه فروش - جستجوی لغت در جدول جو

شبه فروش
(اَ تَ شِ)
که شبه فروشد:
تو قدر فضل شناسی که اهل فضلی و دانش
شبه فروش چه داند بهای در ثمین.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب فروز
تصویر شب فروز
ویژگی هر چیزی که در شب درخشندگی و روشنایی داشته باشد، ماه،
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شب افروز، یراعه، ولدالزّنا، کمیچه، آتشک، آتشیزه، کرم شب افروز، شب چراغک، چراغینه، کاونه، چراغک، شب تاب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ)
سبزی فروش. (ناظم الاطباء). فروشندۀ تره. فروشندۀ گندنا. بقال:
ابلهی کن برو که تره فروش
تره نفروشدت به عقل و تمیز.
چیز باید که کار در عالم
چیز دارد که خاک بر سر چیز.
مسعودسعد.
و رجوع به تره شود
لغت نامه دهخدا
(خَ خوا / خا رَ / رِ)
فروشندۀ مبل. مبل فروشنده. آن که میز و صندلی و مبل فروشد. و رجوع به مبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ کُ نَ دَ / دِ)
شیشه فروشنده. آنکه فروختن شیشه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ خوَرْ / خُرْ)
دباس. که فروختن شیره پیشه دارد. (یادداشت مؤلف). ربی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ زَ دَ / دِ)
که به فروختن دنبه اشتغال دارد. که دنبه فروختن پیشه دارد. (یادداشت مؤلف). الاّء. (منتهی الارب) ، کنایه از دلبر سرین بزرگ:
دلبر دنبه فروشم که ز جان می چربد
به صفا از همه خوبان جهان می چربد.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فروشندۀ شوره. فروشندۀ ازتات پتاسیم: ملاح، شوره فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کله پز. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله پز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / پیرْ هََ)
فروشندۀ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازۀ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا).
- میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشندۀ غله. رجوع به غلّه شود: غله فروش مادام بد بود و بدنیت... (منتخب قابوسنامه ص 178)
لغت نامه دهخدا
(اَ ر)
که پیه فروشد. شحام. شاحم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ کَ)
آنکه به نیابت از میت مستطیع و واجب الحج در ازاء مزدی حج گزارد. معافر. (مهذب الاسماء). و غالباً خریداران حج بکسی مراجعه میکنند که خود بحج رفته و از نظر مذهبی مورد اطمینان باشد و چه بسا کسانی در این کار تخصص یافته و بلقب ’حجه فروش’ شهرت یابند، مانند حاجی ملاباقر تبریزی حجه فروش که داستانی از او در کتاب ’النجم الثاقب’ حاجی نوری متوفی 1320 هجری قمری و در کتاب مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی (ص 551) آمده است. حجه فروش باید از محل سکونت موکل خود (حجه خر) با هزینۀ او بسفر حج اقدام کند ولیکن اگر دارائی موکل کفاف همه این مخارج را ندهد برخی اجازه میدهند که هزینۀ سفر حجه فروش فقط از محل میقات تا مکه و بازگشت به میقات پرداخت شود. و این حج را حج میقاتی نامند
لغت نامه دهخدا
یکی از چهار روستای معروف نیشابور که مقدسی در قرن چهارم از آن نام برده است. (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 413). و رجوع به بشتنفروش شود، دره ای که در آن گیاهی روید که خام خورند یا دره ای که در آن جز گیاه هرزه نروید. (از دزی ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آنکه تجارت پنبه کند. قطّان
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
شب افروز. که شب فروزان شود:
یکی گفتش ای کرمک شب فروز
چه باشد که پیدا نیایی به روز.
سعدی.
رجوع به شب افروز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنبه فروش
تصویر پنبه فروش
آنکه تجارت پنبه کند قطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبل فروش
تصویر مبل فروش
مانه فروش کتفروش آنکه مبل فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبو فروش
تصویر لبو فروش
آنکه لبو فروشد کسی که چغندر پخته فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه فروش
تصویر کاه فروش
آنکه کاه فروشد کسی که شغلش کاه فروشی است: (گفت: ای برادر چون بزیر روی بمحلت کاه فروشان رو بسرای جوانمرد ان) (سمک عیار)
فرهنگ لغت هوشیار
چاش فروش جرتا فروش کسی که حبوب از قبیل گندم و جو و ارزن و جز آنها فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر فروش
تصویر شیر فروش
کسی که شغلش فروختن شیر است لبنیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر فروش
تصویر شکر فروش
فروشنده شکر تاجر شکر، معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو فروش
تصویر بو فروش
عطار، مشک فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه فروش
تصویر پیه فروش
آنکه پیه بفروش رساند
فرهنگ لغت هوشیار